سلام
قرار براين شده كه ما بخشهاي مختلفي داشتهباشيم.تا به حال دو بخش آن را ديدهايد.يكي بخش نفسهاي تازه كه مربوط ميشود به شكوفههاي غزل وديگر،بخش مربوط به آيينهداران غزل معاصرايران واصفهان .
اين بار ميخواهيم اولين مطلب بخشي را بنويسيم كه با اجازهي حضرت استاد منزوي عنوان آن را گذاشتهايم “از خاموشيها و فراموشي”.در اين بخش به آثار غزلسراياني خواهيم پرداخت كه در هياهوي غزل متعهد دههي شصت واوايل دههي هفتاد صدايشان به كمترگوشي رسيد.عليرغم اينكه مسئوليت شاعربودن را نيز پذيرفتهبودند.درست همانروزهايي كه بسياري از چيزها با نام غزل به خورد فرهنگ اين جامعه دادهميشد،بسياري از غزلها،غزلسرايان و مجموعههاي غزل پشت خط ماندند كه نسل امروزقصد دارد آنها را بيابد وبخواند وباآنچه در بوق جارزدهميشدوميشود،بسنجد.
البته اگر حوصلهها اجازه بدهد كه نگاهي هم به پشت سر بياندازيم .
نظرات شما راچشم به راهيم.شايد ما گرفتار توهّم توطئه شدهباشيم.
نامشاعر:شهرام محمّدي (آذرخش)
سالتولد:1348 (اميدواريم اشتباه نباشد)
نام مجموعه:حوض پراز ماه بود،من پرِ الله
سال چاپ:1373
اينكه او كيست و كجاست را ميگذاريم براي فرصتي ديگر.
شما اگرتوانستيد مجموعهاش را بخوانيد و با غزل آن روزگار قياس كنيد و حتما نظرتان را بنويسيد.اگرچه او اينروزها فقط سپيد مينويسد.
ايكاش ميتوانستيم بيشتراز دوغزل از او برايتان بنويسيم.سعي كرديم اين دو غزل را بهگونهاي انتخاب كنيم كه نشاندهندهِي شاخصههاي بيشتري از شعر او باشد .اگرچه برخي شاخصههاي مشترك را ميتوان در تمامي آثار شاعر يافت.
يكربع ديگر،پشت پرچين،لحظهيديدار
كفش سفيد راحتي،پيراهن گلدار
شايد بيايد از همينور، باهمان لبخند
شايد كه من دستي بلرزانم براين گيتار
من ياسها را ميشناسم،هيچ ياسي نيست
كاينگونه عطرش را بپاشد بر تن ديوار
با گيسوانش،خواب خيس ابرها در دشت
يا نه،غباري زرد در آغوش گندمزار
او با صداي كفشهايش پشت آلاچيق
ميآيد و پر ميكشند آن دستههاي سار
من با همين گيتار ،مثل كوليان دشت
بسيار نام عطريش را خواندهام،بسيار
شبهاي موج ياسها در غرفههاي خواب
شبهاي چشم باغها در خواب و من بيدار
دلتنگ،پشت شاخههاي بيد،چون مجنون
سرمست،درپسكوچههاي عشق،چون عطّار
چون قطره اشكي تا شوم بر گردنش آويز
چون لكه ابري تا شوم بر شانهاش آوار
يكربع ديگر،در ميان جاده،سرخ و سبز
رقص گل پيراهنش در لحظهي ديدار
21/11/1370
كشيدم دامنش را مثل دامان عروسكها
هواشد غرق شببوها،زمينشد فرش پولكها
صداي سازها لرزاند ساق سكّهپوشش را
تكانيخورد و چرخي زد ،به هم خوردند قلكها
گرفتم شانههايش را و نوشيدم صدايش را
بهخواب چينهها پيچيدپچپچهاي پيچكها
شررزد برلبم نامش،رهاشد عطر اندامش
بههم نزديكشد لبها،يكيشد قاب عينكها
عروس خوابهاي من!بيا در حجلهي مهتاب
چراغان كن تنت را با گلايلها و ميخكها
رهاكن برتنم گنجشكهاي بوسههايت را
كهامشب تا سحر خواب است چشمان مترسكها
من از نخهاي آوازم برايت دام ميبافم
تو ميرقصي به بامم مثل رقص بادبادكها
توآن آبي كه ميريزند در پشت مسافرها
تو آن شيري كه مينوشند در گهواره،كودكها
تورقص ماهي الهام در پاشويهي كاشي
تو برق شادماني در صداي سيرسيركها
بيا در بسترم آهسته،پلك خواب سنگين كن
كه در گوشت بخوانم قصّهي شهر عروسكها
پاييز1370